ساعت 8 صب بود که گوشیم زنگ خورد طبق معمول این دوماه که تازه سربازیم تموم شده بود
تا لنگ ظهر میخوابیدم مامانمم بیچاره روش نمیشد به روم بیاره . صدای گوشیم رو مخم
بود با چشمای نیمه باز به صفحه ش که روشن خاموش میشد نگاه کردم هومن بود : اههههههه
بازم این سریش زنگ زد اخه نمیشه یه صب ما بخوابیما
گوشی رو با
یه لحن داغون جواب دادم :
الو سلام باز چیه
: الو سلام عشقم خوبی ؟ صب زود شده دیگه تا کی میخوای
بخوابی ؟ بیدار شو عسلم
: کوفت خفه شو بازم با کدوم دختر
بهم زدی اومدی داری با من اینطوری حرف میزنی؟ دستم بهت برسه خودم خفت میکنم
بگو ببینم چه مرگته باز
: میخواستم
حال عشقم رو بپرسم
:باز توهم زدی؟ من فقط در یه صورت
جواب میدم که برام کار پیدا کرده باشی وگرنه میخوام بخوابم
: کارم برات جور میکنم عزیزم .سریع اماده شو بیا در
خونمون تا بهت بگم
: باشه بذار یه چیزی کوفت کنم میام
صدای مامانم بلند شد : سامانننننن ...
سامان
مامانم همیشه عادت داشت خیلی بلند صدام میزد
: هومن مامانم صدا میزنه صبحونه کوفت کنم میام فعلا
برو سریش خدافظ
:چشم عزیزم
بای
:دیگه خفه شو اه حالمو بهم زدی یادت رفته من سامان
هستم نه لاله میام............. استغفرلله
:وای مامان
ببخشید داداش بای
با خنده گوشی رو قطع کرد منم گوشیم
رو پرت کردم رو تختم و بلند شدم یه کش و قوص کردم و گفتم اخیشششش بازم یه روز گند
دیگه شروع شد دویدم سمت مامانم که : آآآآآآآخ ... آخ ... ای تو روت
.
همونطور که یه پامو گرفته بودم نشستم رو زمین . زیر
تخت پام گرفته بود به توپ فوتبال با عصبانیت لگد زدم بهش و پرتش کردم طرف کامپیوتر
ولی خدا رو شکر نخورد بهش و گر نه از همین غراضه هم می افتادم یه نگاه به اتاقم
انداختم اتاق که نمیشد گفت همه چی درهم بود زیر لب گفتم : مامان که پریشب تمیزش
کرده بود یعنی کار من بود؟ بیچاره مامان ...
:سامااااااااااااااااان اومدی پسرم ؟
بلند شدم
رفتم تو آشپز خونه مامان طبق معمول داشت غذا رو اماده میکرد
گفتم بله جونم حاج فاطمه(از وقتی مکه رفته بود من
اینطوری صداش میزدم)
مامان :سلام سامان صبح بخیر پسرم
همیشه اینقد مهربون بود و به روم نمی اورد که بیکارم
گفتم : سلام صبح بخیر مامان خانوم . کاری داشتی باهام
؟
مامانم گفت : هیچی مادر صداتو شنیدم گفتم ببینم چی شده
اخه معمولا تا دیر وقت میخوابیدی حالا بیا صبحونتو بخور
: اره حاج فاطمه هومن زنگ
زده بود میخوام برم ببینم چیکارم داره . صبحونه چی
داریم؟
: هر چی تو بخوای برات اماده میکنم اول برو سر و صورتت رو بشور پسرم
مامان رفت چایی و پنیر و نون اورد گذاشت رو میز ناهار خوری که کنار
در آشپز خونه بود منم رفتم بیرون و یه ابی به سر و صورتم زدم اخ چه هوایی بود اومدم
توی حیاط و یه کش و قوصی به بدنم دادم گفتم :خدا هیچی مثل خوشی نمیشه و رفتم توی
اشپز خونه . مادرم تقریبا صبحونه رو اماده کرده بود
پریدم داخل گفتم ای جااااااانننننننن
مادرم دستشو رو قلبش گذاشت و گفت سامان ترسیدم مادر چته سرحالی
؟
: نمیدونم یه حسی بهم میگه امروز کار پیدا میکنم
حدود دو سال پیش که کارشناسی حسابداری رو گرفته بودم به امید این که
میرم سربازی و بعدش کار پیدا میکنم در جا رفتم سربازی و بعد از دو سال تلف کردن
عمرم توی یه پادگان مرزی دو ماه بود که سربازیم تموم شده بود و ور دل مادرم نشسته
بودم
همین خیلی عصبیم می کرد و همیشه مامانم میگفت پسرم اینقد غمگین نباش
اخرش کار پیدا میکنی مادر
رفتم توی اتاقم که لباسمو عوض کنم بلوز آبیم که با زور
و بلا پیدا کردم چروک بود بلوز مشکیم و شلوارجین تیره مو پوشیدم و کلید موتورم رو
برداشتم .رفتم حیاط که موتورم رو روشن کنم . مامانم در حالی که کف گیر توی دستش بود
اومد دنبالم گفت:
سامان تورو خدا مواظب باشیا
گفتم چشم حاج خانوم نگران نباش بادمجون بم افت نداره
: ای خدا ... سامان از دست تو چیکار کنم ... ساعت 1 هم یادت باشه
باید بری دنبال ساناز
گفتم چشم اطاعت میشه
.
سوار موتورم شدم و همین که میخواستم از در حیاط بیام بیرون هومن
بازم زنگ زد :
سامان بابا دیر شد کجایی تو بیا دیگه
:باشه یه لحظه خفه بشی من رسیدم در خونتون
.
جالبه خونشون سر کوچه ما بود . گوشی رو قط کردم دیگه توجه نکردم چی
میگه . رسیدم سر کوچه دیدم وایساده سرش هم طبق معمول توی هوا بود . همین که از دور
دیدمش سرعتو بیشتر کردم با بوق ممتد رسیدم بهش یه گاز به موتورم دادم . ترسید خودشو
کشید عقب
هومن: ای خدا بمیری ترسوندیم
: به به بچه های مردم تیپ میزنن
نکنه بازم میخوای منو ببری بیرون چشم چرونی کنی
؟
: نه بابا بیا یه ایده جالب دارم نظرت چیه
: فعلا بپر بالا ببینم باز چی تو اون مغز پوکیدته
سریع پرید پشت سرم که گفتم : بترکی خدا که به ما شانس نداده یه دوس
دختر هم نداریم سوار موتورش کنیم ببریمش بیرون بچرخیم
گفت : اخی از بس بی عرضه هستی با این تیپ و قیافه قیصری میخواستی
دوس دختر هم داشته باشی؟
با ارنجم زدم تو شکمش گفتم هر چی باشم از اون قیافه بی
ریخت تو که بهترم لاغر مردنی.
: اخ نامرد دلت میاد منو میزنی ارنج که نیست مث پتکه تو چیکار میکنی اینقد دستت کلفته ؟
: خرج داره عزیزم مثل تو که نیستم همش رو خرج دخترا بکنم